وبلاگ مهوش


عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 172
بازدید دیروز : 54
بازدید هفته : 305
بازدید ماه : 2356
بازدید کل : 64728
تعداد مطالب : 105
تعداد نظرات : 380
تعداد آنلاین : 1


-






آمار مطالب

:: کل مطالب : 105
:: کل نظرات : 380

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 172
:: باردید دیروز : 54
:: بازدید هفته : 305
:: بازدید ماه : 2356
:: بازدید سال : 18097
:: بازدید کلی : 64728

RSS

Powered By
loxblog.Com

پرواز در رویا ❤ lonely ❤

وبلاگ مهوش
چهار شنبه 1 / 4 ساعت 22:30 | بازدید : 1240 | نوشته ‌شده به دست ℜℯℒℴ | ( نظرات )

 
شعری آتشین از استاد دیندار متخلص به(کامران) تقدیم وب شما هی کنم

موجهای دربدر

شعری در اعتراض به شعرسهراب که گفت:

اثرمانا از:استاد دیندار (کامران)





آب را گل نکنید بود این گفته سهراب سپهر



شده الهام بر آن سینه پاک



آری این عارف نقاش طبیعت دوست است



لیک دربین خلایق قدم آیا زده است



به یتیمان وبه پیران فقیران زده سر



شده او همدم هم کاسه



دهقان وکشاورز تهیدست یتیم



بایتیمان که ازظلم ابر قدرتها



پدر و مادرشان کشته شده



آخر این شاعر نقاش نشسته خانه



بی خبر مانده زاشک ستم وآه



یتیمان تهیدست



که از ظلم ستم



پدرش مرده ز ظلم ظالم



مادرش نیز زظلم ستم تانک ابر قدرتها





داده جان لیک در آغوشش کودک گریان





کودکی در آنجا





مانده تنها وکند گریه بسی



زیرآن چکمه بیداد ستم



آب چشمش گلی اندر گلی است



کاش سهراب بجای کفتر



دلت از بهر یتیمان و فقیران می سوخت



جای کفتر ز دو چشمان یتیم می چکد آب



می شود ازستم وظلم همین آب گلی



آه سهراب نگاهت سطحی است



کاش در عالم هستی نگهت عمقی بود



حال سهراب بیا گوش به کن



تا ببیند و بدانندخلایق هنر وشعر غم انگیزمرا



زانکه دارد هنر شعر صفای دگری



تا قیامت همه خوانند و بدانندو بگویند به آواز بلند



یادت ای شاعر آزاده بخیر....



********

موجهای دربدر

هر روز آب دیده طفلان بی پدر



مانند جویبار نه چون موج در بدر



از کوچه ها و نیز زکاشانه های ما



آری به رنگ خون دلا می کند گذر



هر روز آب دیده مردان داغدار



از عقده های بی حد آنان دهد خبر



هر روز آب چشم تهیدست مردمان



چون چشمه ای زلال کند جلوه دگر



هر روز میشود گِلی این آب های پاک



کس نیست افکندبه چنین ماجرا نظر
آدرس:موجهای دربدر

شعری در اعتراض به شعرسهراب که گفت:

اثرمانا از:استاد دیندار (کامران)





آب را گل نکنید بود این گفته سهراب سپهر



شده الهام بر آن سینه پاک



آری این عارف نقاش طبیعت دوست است



لیک دربین خلایق قدم آیا زده است



به یتیمان وبه پیران فقیران زده سر



شده او همدم هم کاسه



دهقان وکشاورز تهیدست یتیم



بایتیمان که ازظلم ابر قدرتها



پدر و مادرشان کشته شده



آخر این شاعر نقاش نشسته خانه



بی خبر مانده زاشک ستم وآه



یتیمان تهیدست



که از ظلم ستم



پدرش مرده ز ظلم ظالم



مادرش نیز زظلم ستم تانک ابر قدرتها





داده جان لیک در آغوشش کودک گریان





کودکی در آنجا





مانده تنها وکند گریه بسی



زیرآن چکمه بیداد ستم



آب چشمش گلی اندر گلی است



کاش سهراب بجای کفتر



دلت از بهر یتیمان و فقیران می سوخت



جای کفتر ز دو چشمان یتیم می چکد آب



می شود ازستم وظلم همین آب گلی



آه سهراب نگاهت سطحی است



کاش در عالم هستی نگهت عمقی بود



حال سهراب بیا گوش به کن



تا ببیند و بدانندخلایق هنر وشعر غم انگیزمرا



زانکه دارد هنر شعر صفای دگری



تا قیامت همه خوانند و بدانندو بگویند به آواز بلند



یادت ای شاعر آزاده بخیر....



********

موجهای دربدر

هر روز آب دیده طفلان بی پدر



مانند جویبار نه چون موج در بدر



از کوچه ها و نیز زکاشانه های ما



آری به رنگ خون دلا می کند گذر



هر روز آب دیده مردان داغدار



از عقده های بی حد آنان دهد خبر



هر روز آب چشم تهیدست مردمان



چون چشمه ای زلال کند جلوه دگر



هر روز میشود گِلی این آب های پاک



کس نیست افکندبه چنین ماجرا نظر

آدرس:موجهای دربدر

شعری در اعتراض به شعرسهراب که گفت:

اثرمانا از:استاد دیندار (کامران)





آب را گل نکنید بود این گفته سهراب سپهر



شده الهام بر آن سینه پاک



آری این عارف نقاش طبیعت دوست است



لیک دربین خلایق قدم آیا زده است



به یتیمان وبه پیران فقیران زده سر



شده او همدم هم کاسه



دهقان وکشاورز تهیدست یتیم



بایتیمان که ازظلم ابر قدرتها



پدر و مادرشان کشته شده



آخر این شاعر نقاش نشسته خانه



بی خبر مانده زاشک ستم وآه



یتیمان تهیدست



که از ظلم ستم



پدرش مرده ز ظلم ظالم



مادرش نیز زظلم ستم تانک ابر قدرتها





داده جان لیک در آغوشش کودک گریان





کودکی در آنجا





مانده تنها وکند گریه بسی



زیرآن چکمه بیداد ستم



آب چشمش گلی اندر گلی است



کاش سهراب بجای کفتر



دلت از بهر یتیمان و فقیران می سوخت



جای کفتر ز دو چشمان یتیم می چکد آب



می شود ازستم وظلم همین آب گلی



آه سهراب نگاهت سطحی است



کاش در عالم هستی نگهت عمقی بود



حال سهراب بیا گوش به کن



تا ببیند و بدانندخلایق هنر وشعر غم انگیزمرا



زانکه دارد هنر شعر صفای دگری



تا قیامت همه خوانند و بدانندو بگویند به آواز بلند



یادت ای شاعر آزاده بخیر....



********

موجهای دربدر

هر روز آب دیده طفلان بی پدر



مانند جویبار نه چون موج در بدر



از کوچه ها و نیز زکاشانه های ما



آری به رنگ خون دلا می کند گذر



هر روز آب دیده مردان داغدار



از عقده های بی حد آنان دهد خبر



هر روز آب چشم تهیدست مردمان



چون چشمه ای زلال کند جلوه دگر



هر روز میشود گِلی این آب های پاک



کس نیست افکندبه چنین ماجرا نظر

موجهای دربدر

شعری در اعتراض به شعرسهراب که گفت:

اثرمانا از:استاد دیندار (کامران)





آب را گل نکنید بود این گفته سهراب سپهر



شده الهام بر آن سینه پاک



آری این عارف نقاش طبیعت دوست است



لیک دربین خلایق قدم آیا زده است



به یتیمان وبه پیران فقیران زده سر



شده او همدم هم کاسه



دهقان وکشاورز تهیدست یتیم



بایتیمان که ازظلم ابر قدرتها



پدر و مادرشان کشته شده



آخر این شاعر نقاش نشسته خانه



بی خبر مانده زاشک ستم وآه



یتیمان تهیدست



که از ظلم ستم



پدرش مرده ز ظلم ظالم



مادرش نیز زظلم ستم تانک ابر قدرتها





داده جان لیک در آغوشش کودک گریان





کودکی در آنجا





مانده تنها وکند گریه بسی



زیرآن چکمه بیداد ستم



آب چشمش گلی اندر گلی است



کاش سهراب بجای کفتر



دلت از بهر یتیمان و فقیران می سوخت



جای کفتر ز دو چشمان یتیم می چکد آب



می شود ازستم وظلم همین آب گلی



آه سهراب نگاهت سطحی است



کاش در عالم هستی نگهت عمقی بود



حال سهراب بیا گوش به کن



تا ببیند و بدانندخلایق هنر وشعر غم انگیزمرا



زانکه دارد هنر شعر صفای دگری



تا قیامت همه خوانند و بدانندو بگویند به آ

 

-----------------------------------------

رای وب شما غزلی زیبا

از :استاد دیندار(کامران) تقدیم می کنم




از هفت آسمان گذرداعتبار شعر



مانا پایدار بود روزگار شعر




ازخاکیان کسی به غبارش نمی رسد



باشدسوار با ل ملائک نگار شعر



باغ مراخزان و هراسی ز چرخ نیست



خندان شکوفه های دل ازنو بهارشعر



دردا که خیل بی هنران در زمان ما



مضراب ها گرفته نوازند تار شعر



احساس شاعرانه ام ای جان مکّدر است



چون فتنه هابه پا بود اندر دیار شعر



بازار شعر را دو سه مداح بی هنر



آشفته کرده اند چو زلف نگار شعر



شعری که خالی است ز احساس و شورحال





کی می توان شمر د نش اندر شمار شعر



یک بیت شعر عرصه جولان شاعر است



کامران ز فیض عشق تو شدشهسوار شعر



|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

<-CommentGAvator->
MAHVASH همه جا در تاریخ : 1394/4/31/lonely2014 - - گفته است :
سلام وب شما هر روزبهتراز دیروز میشودتا باد چنین بادا

<-CommentGAvator->
MAHVASH همه جا در تاریخ : 1393/5/12/7 - - گفته است :
سلام خسته نباشید بسیار زیباست......قربون شما....

<-CommentGAvator->
مهین تبریز در تاریخ : 1393/5/11/6 - - گفته است :
وب تان عالی عالی.... و اشعار استادکامران جان هم خیلی زیباست

<-CommentGAvator->
MAHVASH همه جا در تاریخ : 1393/5/7/2 - - گفته است :
عیدفطر بر شما مبارکباد

<-CommentGAvator->
MAHVASH همه جا در تاریخ : 1393/5/6/1 - - گفته است :
سلام خسته نباشید قربون شما.

<-CommentGAvator->
مینا از تبریز در تاریخ : 1393/5/4/6 - - گفته است :
از خواندن مطالب زیبای وبلاگتان و شعرهای ناب استاد کامران خیلی لذت برده وخیلی خوشحال شدم موفق باشید

<-CommentGAvator->
مهندس جعفری و دوستان و همکارانش از تهران در تاریخ : 1393/5/3/5 - - گفته است :
سلام سایت شما گل بود که با چاب اشعار استاد کامران به سبزه نیز آراسته شد بقول مولوی شربت اندر شربت است همیشه موفق باشید من و همکارانم از این به بعد مشتری دائمی سایت شما خواهیم بود

<-CommentGAvator->
MAHVASH همه جا در تاریخ : 1393/5/2/4 - - گفته است :
سلام خسته نباشید دوست عزیز مدیریت محترم آشیانه ای بر ای پرواز برای وب زیبا و دلکش شما غزلی از استاد کامران جهت چاب ارسال می دارم فدات قربون شما عزیز دلم.
بزم عشق

اثر : استادرحیم دیندار(کامران)

در بزم عشق هر چه که تقریرمیشود

در خنده های سبز تو تفسیر میشود

هرجا که عاشقی است کند جان نثاردوست

در کارگاه عشق چه تحریر میشود

از من مجو سلامت و بهبودی ای طبیب

دردی است در دلم که نفس گیر میشود

بغض دلم گرفته و بارانیم کنون


کم کم ز دیده اشک سرازیر میشود

مُردم در آرزوی وصال و ندیدمت

ای نازنین بیا که دلم پیر میشود


زخمی که مانده در دلم ا ز تیغ خصم دون

<با آفتاب حُسن تو تطهیر میشود

مجنون روی توست دل غم پرست من


زندانی بلاست چه تدبیر میشود/>

گفتی به غل زلف به بندم دل ترا/>


دیوانه را چه باک که زنجیر میشود
<

زنجیر ها به پای دلم بسته روزگار


خورده است باده غم و تعزیر میشود

کامران آتشی شده برپا ز شعر تو

این شعله رفته رفته فرا گير ميشود<

<-CommentGAvator->
MAHVASH همه جا در تاریخ : 1393/4/31/lonely2014 - - گفته است :
سلام خسته نباشید وب زیبا و عالی دارید فدات قر بونت

<-CommentGAvator->
MAHVASH همه جا در تاریخ : 1393/4/31/lonely2014 - - گفته است :
سلام خسته نباشید وب زیبا و عالی دارید غدات قر بونت


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: